در حال بارگذاری ...

یاداشتی بر نمایش «عشق قافله‌سی»

هر وقت که بخواهم عنوان (کار موفق) را در مورد اثری هنری بکار گیرم پیش از هر چیزی به اهداف خالق اثر می اندیشم که چه بوده و چه اندازه به آن نایل گردیده است.

علی حسن زاده؛ هر وقت که بخواهم عنوان (کار موفق) را در مورد اثری هنری بکار گیرم پیش از هر چیزی به اهداف خالق اثر می‌اندیشم که چه بوده و چه اندازه به آن نایل گردیده است.

تصور می کنم اگر تنها معیار کار موفق  این مقوله نباشد بی شک مهمترین معیار آن همین است. کار موفق چیزی غیر از کار خوب است. کار خوب ویژگیهایی دارد که متناسب با مختصات و  معیارهای تعریف شده برای ساختار آن اثر است اثر خوب اغلب فرق می کند با اثر موفق. یک اثر موفق ممکن است اثر خوبی نباشد و فاقد ارزشهای شناخته شده و مورد وثوق باشد حتی ممکن است یک اثر خوب اصلا موفق نباشد. خالق اثر هنری ممکن است اهدافی همچون جذب مخاطب بیشتر، تحریک عواطف مخاطب ، گیشه و اهداف دیگری داشته باشد که صرف رسیدن به آنها کارش را به موفقیت می رساند این توفیق حتی می تواند ارزشمند باشد اما نمی تواند دلیل (خوب) بودن باشد . اثر خوب در هر رشته هنری باید با معیارهای تعریف شده یا مورد اجماع در مورد آن رشته متناسب باشد. از اینرو من نمایش (عشق قافله سی) را اثری موفق دیدم اما در تئاتر خوب بودن آن تردید دارم. عشق قافله سی مثل اکثر نمایشهای مذهبی عواطف و احساسات لطیف مومنین را با موفقیت تحریک می کند و قلبها را به سوی حضرت سیدشهدا سوق می دهد. این هدف تعریف شده اثر است که به خوبی تامین می شود من خود نیز  چون سایر مخاطبین از تماشای اثر متاثر شده ناخواسته دیده ای تر نمودم. اما وقتی از منظر یک تماشاگر تئاتر که به هوای دیدن یک اثر تئاتری به سالن نمایش آمده به قضاوت می نشینم نمی توانم از نقد آن چشم بپوشم خصوصا که کارگردان اثر را به عنوان خبره اینکار می شناسم و می ستایم. صحنه هایی از نمایش مثل شلاق زدن و آوردن کودکان اسیر و نوع بازی امیر و همراهان به وضوح یادآور تعزیه های رایج در کوچه ها و محلات شهرمان است و این مرا به فکر واداشته بود که باید دنبال چه تفاوتهایی بین تعزیه و تئاتر باشم. می توان چندین و چند نکته افتراق و  اشتراک برای این دو یافت ... من بیش از هر چیزی به این فکر می کنم که ما در تئاتر با اندیشه سروکار داریم و در تعزیه بیشتر با حس و عاطفه و چیزهایی از این دست، تعزیه کار چندانی با چون و چراهای عقلانی ندارد و تنها در راستای باوری عمیق نقل مصیبت می کند. اشقیا را تقبیح و اولیا را تصدیق می نماید.... اما تئاتر درگیری اندیشمندانه است خصوصا در حوزه باورها. من از این منظر (عشق قافله سی) را به تعزیه نزدیکتر دیدم تا به تئاتر چرا که همه چیز از سوی نویسنده و سپس کارگردان در راستای برانگیختن احساساتی چیده شده بودند که مخاطب از پیش به آن باور داشته و لزومی به طرح چون و چرایی برای آن ندیده اند. اگر مخاطبی نا آشنا به مکتب عاشورا و حضرت سید شهدا این اثر را ببیند به کدام معرفت از مکتب حسین (ع )می رسد؟ به کدام دلیل می پذیرد که حسین حق بوده و قاتلانش ناحق؟ راهبی که در سال شهادت حضرت سیدالشهدا   _سال ۶۱ هجری_ یعنی ۷ دهه بعد از مبعث پیغمبری که باور دارد عیسی وعده آمدنش را داده و پیوسته انتظارش را کشیده چطور به او ایمان نیاورده است و اکنون که مصائب خاندان او را که می بیند مومن می شود؟ اگر ایمان با دیدن مصایب کسی خواهد شکفت باید یادآور شد که مسیح نیز مصائبی بس عظیم داشت .... بنابراین شاید بتوان گفت اگر کسی به او ایمان آورد محق است... دعوت به مکتب حسین (ع) صرفا با طرح این که او مصایب بسیار داشته و فرشتگان بر او سجده کرده اند کاری اندیشمندانه نیست. اینکه امیر و یارانش که قاتل امام حسینند صدای فرشتگان را می شنوند و فرود آمدنشان را هم متوجه می شوند نه با ایمان مومنان می سازد و نه با باور عاقلان. رویت فرشتگان توسط راهب مسیحی که خدایش را آنگونه که مسلمانان می نامند (الله) می خواند (بی آنکه به او ایمان داشته باشد) نیز از همین گونه است. حالا بماند که فرشتگان برخلاف باور مسلمانان جملگی زن هستند دقیقا آنگونه که نصرانیان می شناسند.
نویسنده و کارگردان هیچ تلاشی برای به تفکر واداشتن مخاطب نکرده اند اما در عوض کارگردان کوشیده است فضایی نسبتا پر تحرک و پر از جلوه های بصری قابل توجه توام با ریتمی پویا ایجاد کند با دکور زیبا، میزانسنهای درست و نور پردازی مقبول ، که از این حیث موفق بوده است و در مقابل متاسفانه هدایت بازیگران و خصوصا بهره گیری کافی از انبوه کودکان را بی خیال شده است.  در مورد ترجمه و زبان نمایش نکته قابل تاملی جلب توجه می کرد و آن تکلم به زبان کوچه و بازار روز اردبیل با پرهیز از الفاظ مشمئز کننده وارد شده از زبانهای دیگر که روانی زبان را بر هم می ریزند و آشفته بازاری می سازند که در پلشتی و نازیبایی بی همتاست. مترجم با علم به این مطلب توانسته است تا حدود مقبولی سلیس و فصیح باشد و در عین حال هوشمند. به عنوان مثال او به جای واژه (پدر ) برای راهب، همان( پدر) را برگزیده و به دمان( پدر) را برگزیده و به درستی از (دده و آتا) پرهیز کرده است. با این حال از آنجا که اذهان ما ایرانیان و خصوصا مخاطبان تئاتر تحت تاثیر تاریخی نویسان و اسطوره نویسانی چون بیضایی بزرگ ، زبان و بیان آرکائیک را برای گذشتگان شایسته تر و باورپذیرتر  یافته، به نظر می رسد اگر در این اثر نیز گرایش به نثری مسجع و مطنطن و الفاظی آرکائیک استفاده می شد به همراهی مخاطب با آدمهای نمایش می افزود
موسیقی متن نمایش هم قابل ستایش بود و چنان با آن تنیده بود که   حس می شد که آن نیز کاراکتری از درون نمایش است که بگاه و به اندازه روح و روان را در راستای محتوای نمایش نوازش می کند.




نظرات کاربران