در حال بارگذاری ...
...

نقدی بر نمایش «عمارت فیروزه» نوشته و کار  ابراهیم عادل‌نیا

فیروزه هایی در زیر عمارت

نقدی بر نمایش «عمارت فیروزه» نوشته و کار  ابراهیم عادل‌نیا

فیروزه هایی در زیر عمارت

تئاتر اردبیل- علی حسن زاده: قبل از هر چیز باید بگویم نویسنده در آثار مختلف خود از جمله همین نمایشنامه نشان داده که اندیشمند و دغدغه‌مند است و حرفی از جنس زمان و البته در دل زمانهای مختلف می زند که تا حدی بدیع و جالب است.

نادر مهدیلو، غفور ملکی، لیلا قدیریان، حسن رشیدی، رامین قاسمی، فاطمه اوجاقی و ابراهیم عادل نیا؛ وقتی اینهمه نام نامی در یک گروهی قرار می گیرند طبیعی است که توقع کاری داشته باشیم کارستان. اما آیا واقعا این توقع برآورده می شود؟
 قبل از هر چیز باید بگویم نویسنده در اثار مختلف خود از جمله همین نمایشنامه نشان داده که اندیشمند و دغدغه مند است و حرفی از جنس زمان و البته در دل زمانهای مختلف می زند که تا حدی بدیع و جالب است. ما در برهه ای قرار گرفته ایم که در آن واژه ها و اصطلاحاتی چون آقازاده و ژن خوب به نمادهایی از تبعیض ، فاصله طبقاتی و غارت و چپاول تبدیل شده اند در عین حال که ریاکارانه صورت ظاهری نیک دارند. عادل نیا کوشیده است بگوید آنچه ژن خوب نامیده می شود در واقع ژن و روح پلیدی است که از عصر ناصری تا به امروز از کالبدی به کالبد دیگر رسوخ و نسوخ می کند و در عصری امیر کبیرها را می کشد در دوره ای مصدقها و در دوره دیگر همه ارزشها را...
در  مبحث محتوا چنانچه اشاره شد به یک موضوع روز جامعه پرداخت می شود و البته روی چرایی آن چندان که متناسب با حجم نمایش باشد بحث نمی شود تنها از  زبان ماه طلعت در کشمکش با شوهرش که قاتل امیر کبیر است می شنویم که فرزنداش با مال حرام و آلوده به خون پرورش خواهند یافت و می توان آنرا بیانیه نویسنده دانست که مدعی است حاصل چنین فرزندانی محمود و ایرج و اسکندر خواهد شد که از ریختن خون خواهر و برادر نیز ابایی ندارند. اما به ساختار نمایشنامه که می رسیم به مشکلاتی برمی خوریم که خود عامل مشکلات دیگری در اجرا می شوند. داستان اصلی نمایش درگیری ایرج ، عشرت و محمود است وقتی این مساله در صحنه اول طرح می شود انتظار می رود که پایه های اصلی و نقاط عطف داستان روی همین ماجرا شکل بگیرد یعنی کشمکشهای این صحنه باعث خلق گره های بعدی شده و بحران و اوج نمایش را خلق کنند در حالیکه چنین نمی شود و تنها با ذهنیت قربانعلی خادم خانه به گذشته می رویم و شاهد معامله اسکندر خان با شاپور ریپورتر می شویم. رفتن به فلاشبک نتیجه دیالتیکی کنش و واکنش کاراکترها نیست و یک اتفاقی است که نویسنده خود خلق می کند نه جریان داستان؛ بنابراین حس تدام یک قصه از بین می رود و انگار که قصه دومی شکل می گیرد با شخصیتها و کارکترهایی دیگر و این می تواند نقض وحدت موضوع باشد. خود این صحنه بخاطر ما به ازای تاریخیش کمی برایم گنک بود آنجا که در ابتدای صحنه شاپور ریپورتر که یک شخصیت واقعی تاریخی است صحبت از کشته شدن دکتر فاطمی به دست اشرار تحت امر اسکندر می کند و به نظر می رسد این حادثه قبل از این صحنه رخ داده است در حالیکه در ادامه می بینیم که شاپور از اسکندر می خواهد در کودتای علیه مصدق شرکت کند حال انکه چاقو کشی شعبان بی مخ علیه دکتر فاطمی بعد از کودتا اتفاق افتاده و آنچه قبل از کودتا بوده سو قصدی مسلحانه علیه دکتر فاطمی بوده که عامل ۱۵ ساله ش احتمالا الان هم زنده است...
پس از صحنه فوق دو برگشت به عقب دیگر هم رخ می دهد تا به قتل امیر کبیر می رسیم اما قبل از قتل امیر به زمان حال برگشته قصه ایرج و محمود و شوهر عشرت را تمام کرده دوباره به قصه قتل امیر می رسیم. برگشت به عقبهای پیشین قراردادی در ذهن تماشاگر ایجاد می کند که اساس آن توالی زمان به عقب است که طی آن گام به گام عقب می رویم و باید اگر به حال برمی گردیم و می خواهیم دوباره فلاشبک کنیم دوباره باید گام به گام برگردیم این (باید) حاصل ان قراردادی است که نویسنده منعقد می کند و وقتی آنرا نقض می کند یک آزردگی حسی و یک تشویش ذهنی در مخاطب ایجاد می شود علاوه بر آن قصه اصلی بودن مساله محمود و عشرت و ... هم به لحاظ حسی در مخاطب توقعی ایجاد می کند که قصه باید با آنها تمام شود اما چنین نمی شود و پس از ختم مساله آنها، دوباره به ماجرای قتل امیر کبیر برمی گردیم و همین تشویش و آزردگی ذهنی مخاطب را بیشتر می کند. به نظر می رسد نویسنده یا کارگردان خواسته است با قرار دادن صحنه قتل امیر و درگیری ماه طلعت با شوهرش هم فصل پرهیجان نمایش را به آخر کار ببرد و هم بیانیه اش را در پایان کار صادر کند...
در بخش کارگردانی همچنان که در کارهای قبلی عادل نیا هم شاهد بوده ایم ایشان در تنظیم میزانسهای پرتحرک در یک فضای کوچک مهارت دارد و می تواند ریتم نمایش را هم به درستی حفظ نماید از نور و لباس و گریم هم به خوبی استفاده کرده بود اما برخلاف گذشته در هدایت بازیگر تلاش چندانی نکرده و در رفت و برگشت به گذشته و حال هم ترفند مقبولی اتخاذ نکرده بود . علیرغم بهره گیری از گروه موسیقی کارکشته از موسیقی متن ویژه ای هم بهره نبرده بود. در مقوله رفت و برگشت و تغییر زمان تنها خاموش و روشن شدن نور و تغییر لباس و گریم بود که به ما می فهماند فلاشبکی رخ داده اما عدم تغییر صحنه و حضور میوه ها و سایر آکسسوار صحنه اول در یکصد و پنجاه سال گذشته ذهن مخاطب را دچار تشویش کرده آزار می داد خصوصا کلاه ایرج که در صحنه اول و زمان حال به زیر میز انداخته بود تا عصر ناصری و قتل امیر کبیر همچنان در صحنه حضور داشت و چشم را و حس مخاطب را آزار می داد. در مقوله بازی واقعیت اینست که بازیها می توانست بهتر از این باشد به عنوان نمونه لیلا قدیریان بازیگری است که به تصور اینجانب می تواند در سطح ملی مطرح شود اما حال که پس از ۷ سال به صحنه برگشته  نتوانست در حد نام خودش ظاهر شود. آکسان گذاریهای غلو آمیز روی کلمات خصوصا در صحنه اول و عدم فاصله گذاری حسی بین چند شخصیتی که بازی می کرد بازی او را تحت الشعاع قرار می داد به حدی اگر تغییر لباس و گریمش نبود نمی توانستیم  کاراکترهایش را از هم تفکیک کنیم. در این مورد استاد ملکی تیز هوشی و کاردانی خود را به نمایش گذاشت و با لنگیدن اسکندر و لهجه داشتن کاراکتر دیگر تفاوت آنها را نسبت به هم به نمایش گذاشت رفتاری که اگر حسن رشیدی و خانم قدیریان نیز به آن توجه می کردند شایسته تر می بود. صادق مولایی علیرغم تسلطش به لهجه و محاوره روز تهران که برای صحنه اول لازم بود بازیش بیشتر در زمان ادای دیالوگ بود و از بازی در سکوت و خصوصا ری اکشن برای بازی سایرین هیچ استفاده ای نمی کرد.  اینکه هر بازیگر چند کاراکتر مختلف را بازی می کرد کار هوشمندانه و درستی در راستای پیام نمایش بود( یکی بودن و مثل هم بودن قاتلان و خائنان و ژن خوبان ریاکار ...) اما تفاوت شخصیتها باید دیده می شدند. در مورد بازی استاد مهدیلو علیرغم بازی خوب ایشان فکر می کنم کارگردان باید نسبت به عدم تغییر گریم و لباس ایشان در زمانهای مختلف تجدید نظر کند چرا که بهتر می بود او نیز مثل دیگران متناسب زمان تغییر  نمایند. اگرچه ایشان فرد واحد و دیگران افراد مختلفند اما دیدن ایشان در همه صحنه ها با یک لباس و یک گریم این ذهنیت را ایجاد می کند که او از زمان امیرکبیر تا به امروز که نزدیک ۱۵۰ سال زمان است زنده می باشد و این درگیری ذهنی مخاطب باعث ایجاد اختلال در همراهی با قصه و نمایش می شود. از طراحی لباس ( به جز صحنه اول) نور و گریم می توان به عنوان مزایای نمایش یاد کرد اما به الشخصه توقع داشتم دکور پرشکوهتر از این باشد تا بهتر تداعی اجرت قتل امیر را بکند هر چند می دانم برای تئاتر بدون حامی اینهم گوهری است  ستودنی. با آرزوی توفیق بیشتر برای گروه اجرایی.