نگاهی به نمایش«تراس»
آینده مال خانه به دوش ها است

نمایش تراس/ عکاس: محمد رضا باوفا

نمایش تراس/ عکاس: محمد رضا باوفا

نمایش تراس/ عکاس: محمد رضا باوفا
ابتدا تصور می کنیم که نمایشی در ارتباط با خانواده و یا عشق میان زن و مرد را خواهیم دید اما به زودی مشخص می شود که بحث تنها مربوط به خانواده نیست و مقوله ای است مربوط به تمام دنیا و ارائه یک کاریکاتور تلخی که هر کدام از ما لاجرم درون آن کاریکاتور هستیم والبته همراه «ملالی» که دچارش شده ایم.
ایران تئاتر، اردبیل- محمد سیمزاری: تا صحنه ای خالی را با اعوجاج دکورهای به کار رفته ( درهای کج و معوج، کاناپه نامیزان که پایه های سمت چپش کوتاه تر از پایه های سمت راستش است و عملا آسودن روی آن نزدیک محال به نظر می رسد، میزهای کوچک و بزرگ کج و معوج و حتی گلدان کج) را در طراحی خوب صحنه نمایش «تراس » می بینی، متوجه می شوی که قرار است با یک اثر نمایشی معناگرا و البته فلسفی مواجه شوی. در نمایش ترلس، زوجی، رسیده به انتها را می بینیم که از هم جدا می شوند، ابتدا تصور می کنیم که نمایشی در ارتباط با خانواده و یا عشق میان زن و مرد را خواهیم دید اما به زودی مشخص می شود که بحث تنها مربوط به خانواده نیست و مقوله ای است مربوط به تمام دنیا و ارائه یک کاریکاتور تلخی که هر کدام از ما لاجرم درون آن کاریکاتور هستیم والبته همراه «ملالی» که دچارش شده ایم.
الوین تافلر ، نویسنده کتاب « موج سوم » در بخش خانواده می گوید که در دوره گذر از سنت به مدرنیته، کانون خانواده دچار فروپاشی خواهد شد و جالب است که او کسانی را که با برگزاری کلاس های آموزشی و دوره های توجیهی و غیره سعی در اصلاح این اعوجاج اجتماعی خواهند داشت، پیشاپیش، ابله می خواند، چون کارشان بیهوده و بی نتیجه است، موضوعی که الان اکثر جوامع با آن دست و پنجه نرم می کنند. چون به نظر میرسد قضیه مهم تر از کارگاه های آموزشی و اقدامات سطحی است، چرا که انسان معاصر ملول است و البته ملال همواره بهنوعی با انسان همراه بوده است. کیرکگور میگوید: «خدایان ملول بودند و بنابراین انسان را آفریدند. آدم از تنهایی ملول بود و بنابراین حوا را خلق کردند. از آن زمان، ملال وارد جهان شد و درست به همان نسبتی که جمعیت رشد میکرد، ملال نیز بیشتر میشد.» این پدیده که در دروان پیشامدرن به اشراف و برخی طبقات خاص محدود بود از دوران رومانتیسم گسترش یافت و بهتدریج به یکی از ویژگیهای انسان مدرن تبدیل شد.
تراس، نمایشی است که شاید بشود گفت که شیرین ترین تلخ ممکن است. یک طنز سیاه که این موضوع را بررسی می کند: زن چمدان خود را بسته (چمدان، آکسسواری است که بر خلاف سایر دکورها و آکسسوارها، کج و معوج نیست که با دلایل متقن لازم بود باشد) و می خواهد با معشوقه آینده خود برود، اما در حقیقت، منتظر شروع اشتباهی دیگر است، مرد در کمال خونسردی، رفتن زن و ماندن خودش را پذیرفته است اما قرار است خانه ای که در آن زندگی می کنند، به اجاره داده شود و اینجاست که پای افراد دیگری به خانه باز می شود.
جدا شدن مرد و زن، چیزی را عوض نخواهد کرد، چون مشکل چیز دیگری است: «ملال» معمولا زمانی ایجاد می شود که نمی توانیم آنچه را که می خواهیم انجام دهیم یا مجبور باشیم کاری را انجام دهیم که نمی خواهیم. ولی هنگامی که نمی دانیم چه کاری را می خواهیم انجام دهیم، وقتی توانایی پذیرش مسئولیت های خود در زندگی را نداریم، چطور چنین چیزی ممکن است ؟در آن هنگام خود را در ملال عمیقی می یابیم که زمان، زمان اوج فقدان اراده است.چون چیزی نیست که اراده بتواند بر آن چنگ بیندازد.
شوپنهاور، وضعیت انسان را در نوسان بین دو وضعیت میل و ملال ترسیم می کند و می گوید:« به نظر من عشق چون سرابی است که از دور زیبا، حقیقی و اصیل می نماید اما از نزدیک دروغین و توخالی است. در واقع انسان در خود این فکر بی اساس را ایجاد می کند که خلا وجودی من با معشوق کامل می شود و در این راستا تا لحظه وصال در جهان ذهن خود فانتزی می سازد اما به محض رسیدن به معشوق و تماس با او و در نتیجه، شناخت هرچند ناکامل از او در طرفه العینی کاخ انتظاراتش فرو می ریزد و رطب خورده از عشق با نامیدیی بیشتر به دامان ملال باز میگردد.»
اما بحث نمایش « تراس» بررسی دلایل گسست و فروپاشی یک عشق نیست بلکه پیش بینی مشکلات بعدی آن است، خانم املاکی که خود نیز یکی از مهره های اصلی این جامعه فروپاشیده است و سعی بی خودی در متفاوت دیده شدن دارد، مرد آسمان جل و البته خانه به دوشی بنام آستروک را با ظاهری مقبول به خانه وارد می کند، مردی که از همان ابتدا چنان رفتار می کند که هیچ حریم خصوصی را برای خانواده ای که هنوز بصورت کامل نپاشیده، باقی نمی گذارد.... او خوردنی، نوشیدنی و ناهار می خواهد و می خورد، با تلفن خانه زنگ می زند، شماره خانه را به استادش می دهد که به او زنگ بزند، او ابایی از دعوت دوستش به خانه ندارد و حتی از اتاق خواب هم استفاده می کند و وقتی صدایی بلند می شود، تازه معترض آن است که چرا مزاحم استراحت او می شوند.
طبیعی است در جامعه دچار فروپاشی، هیچ حریمی برای هیچکس باقی نمی ماند و این افراد پر رو و در عین حال خالی از شخصیت و هویت، صدر نشین جامعه می شوند. آستروک، شاید یک ولگرد که ظاهری شیک و تروتمیز دارد، همراه زن املاکی نفوذ میکند که نیازهای روزانهاش را برطرف کند و دوستش موریس را هم به آنجا فرا می خواند. موریس هم ویژگی های خود را دارد؛ او علاقهمند زن است، زود عاشق می شود و از آنهائی است که دوشنبه عاشقند و سه شنبه فارق. موریس هیچ درک عمیقی از عشق ندارد. به قول شوپنهاور او مثل یک جوجه تیغی سرما زده است که فقط بخاطر گرم شدن طرف یک جوجه تیغی دیگر می رود که البته وقتی جوجه تیغی دیگر را در آغوش بگیرد آن دو از تیغهای هم در امان نخواهند بود و موریس از آنهایی است که دچار « ملال » است و رفع ملال خود را در جنس مخالف جستجو می کند ولی در آخر تنها می ماند آنهم نه با یک زن بلکه با مردی می ماند همراه غذایی که از آن منع شده و خود نیز از آن بدش می آید و با همین، واژگونگی حیات بشر را اثبات می کند. او حتی خودکشی هم نمی تواند بکند چرا که نه تنها انگیزه زندگی ندارد، بلکه انگیره ای برای مردن هم ندارد، یعنی دچار ابزوردی است بالاتر از ابزورد کامو. کامو می گوید: «رسالت فلسفه این است که به من بگوید چرا نباید خودکشی کنم ؟!»
ما می دانیم که انسان باید در کنار دیگران به هویت حقیقیاش معنا بخشد و با ابراز عشق و دوستی برای بهتر شدن زندگی و زیست شاد، تلاش مفرطی را پیش روی داشته باشد، اما در جهان مدرن و پسا مدرن ما که مرزی میان حریم خصوصی و حریم عمومی وجود ندارد، این شعاری بیش نیست. شوپنهاور در کتاب «هنر رنجاندن» می گوید: «ازدواج فراهم کردن امکان سوق دادن همدیگر به سمت تنفر است و تنها سعادت بشر در این است که اصلا متولد نشود.»
نویسنده تراس می خواهد در ارائه فلسفه خود از دنیای معاصر ما سوالی را بی پاسخ نگذارد. یکی از این سوالها این است که آیا نسل گذشته، دور از این گسست ها و ملول بودنها، بودند؟ او بخاطر همین موضوع تیمسار پیر را همراه زن جوانش وارد خانه می کند( بنده به محض دیدن جوانی زن نسبت به تیمسار احساس کردم دو حالت ممکن است یا نویسنده خواسته این اختلاف سن را هم نوعی اعوجاج اجتماعی به شمار آورد یا اینکه متن جور دیگری بوده و البته دریافتم که در متن اصلی زن تیمسار سنش با تیمسار متناسب است) اما آنها هم از درون متلاشی هستند به گونه ای که زن تیمسار او را از تراس هل می دهد که بمیرد اما تیمسار هم مانند موریس، در یک فضای گروتسکی، زنده بر می گرد. گروتسک(Grotesgue) را نویسندگان و مترجمان عجیب پردازی معنی کرده اند یا صور عجیب و غریب که البته نوعی طنز ایجاد می کند که بسیار به طنز سیاه شباهت پیدا می کند. در هر حال می بینیم که مشکل گسست خانوادگی و فروپاشی در نسل قبل هم وجود داشته، البته دلایل پنهان ماندن آن در دنیای پیشامدرن مورد بحث نمایش نیست.
به نظر می رسد حسن شیخ زاده و گروهش، نمایشنامه را خوب فهمیده و البته متناسب با تمام محدودیت های موجود، آنرا به صحنه برده اند. کارگردانی دقیق و هوشمندانه، از چند موضوع مهم نشأت می گیرد که یکی از آنها سواد تحلیل متن است که شیخ زاده و گروهش دارند و قول مشهوری وجود دارد که « اگر کارگردانی متن را درست دریابد انتخاب بازیگرانش درست باشد و طراحی صحنه مناسب داشته باشد، نود درصد کار به اتمام رسیده است.»
کارگردان کار، رئالیسم و تفاوت آنرا با رئالیسم جادویی می شناسند. او می داند که ویژگی رئالیسم جادویی است که باعث میشود این شیوه روایت بهکرات استفاده شود، همانا کیفیت تخطیگر و براندازانهی ذاتیاش است. این ویژگی است که موجب شده بسیاری از نویسندگان پسااستعمارگرا، فمینیست و میانفرهنگی از آن به عنوان ابزار بیان ایدههایشان استفاده کنند.» رئالیسم جادویی زمانی محقق میشود که حوادث عجیب در بستری باورپذیر رخ دهد. رئالیسم جادویی عرصهی آمیختگی و بستر همزیستی عرصههای متضاد واقعیت است. همانگونه که خیال و واقعیت با ظرافتی دلنشین به هم میآمیزند، زیست مدرن و زندگی قدیمی و سنتی به هم میپیوندند؛ عشق و نفرت گره میخورند؛ شهری و روستایی، شرقی و غربی، مطلوب و ناپسند در کنار هم قرار میگیرند، جایی که مرزها دیگر قوت پیشین را ندارند.
همه ویژگی های متن که در حقیقت مشخصات رئالیسم جادویی را دارد، حسن شیخ زاده را بر آن داشته که با سبک و سیاق متناسب با آن کار را پیش ببرد و البته بازی درخشان بازیگران در توفیق کار بسیار مهم است.
با احترام به پیشکسوت صحنه های نمایش اردبیل استاد نادر مهدیلو که نقشی روان و متناسب با کاراکتر ارائه می کنند، باید اذعان داشت که درخشش صادق مولایی در نقش آستروک و ساسان قلی زاده در نقش موریس جلوه بسیار مناسبی دارد و بار اصلی طنز نمایش را بر دوش می کشند. سایر بازیگران نیز هر کدام در جای خود مثل قطعاتی که یک پازل زیبا را تشکیل می دهند، خوب و عالی هستند.
صد البته از حسن شیخ زاده با گروه توانمندی که جمع کرده؛ استاد مهدیلو ،نوید عالی پناه، سایه عباسپور، هاجر اسحاقی، اسما فرزین، ساسان قلی زاده و صادق مولایی، انتظارمان هم این بود. اما انصاف نیست که تشکر ویژه از فرناز خدایی طراح متفکر تئاتر تراس نکرد، هرچند قطعاً این طراحی با تشریک مساعی جمعی و گروهی اتفاق افتاده ...
ایراداتی هم به کار وارد است، چرا که همه ما می دانیم ما اثر هنری دونِ نقد داریم ولی اثر هنری فوق نقد نداریم. در اینکار محدودیت هایی بوده از قبیل محدودیت وجود بازیگر زن مسن و متناسب با سن و سال استاد مهدیلو و همچنین ضعف هایی که در مسیر ایجاد لحظات طنز برای نمایش بوجود آمده، یعنی ما خلاقیت زیادی در ایجاد طنز متناسب با متن نمی بینیم، سیم تلفن و استفاده از آن که مانند طنابی به دست و پای کاراکتر بسته می شود، متعدد استفاده شده، یا نحوه ورود موریس و تیمسار بعد از افتادن از تراس، آمدن آنها و اکشن ها و رِاکشن های پس از آن میتوانست بسیار بیشتر از اینها موقعیت طنز ایجاد نماید. در کل باید گفت حسن شیخ زاده تلاش زیادی برای ایجاد موقعیت های طنز ننموده است در حالیکه تا حدودی لازمه کار بود. تفکرات فلسفی وقتی که بصورت طنز تلخ مطرح می شود یک صورت رئال دارند و یک صورت فراواقعی، قطعاً آنچه در فرای واقعیت و لایه زیرین یک طنز تلخ است، درد آور است و انگیزاننده تفکر، ولی در آنچه در ظاهر بصورت لایه رویین نمایش دیده می شود محدودیت زیادی برای ایجاد موقعیت های طنز وجود ندارد و گرفتن خنده از تماشاگر نیز در این نوع آثار ممنوع نیست که کارگردان محترم در این مورد خیلی زحمت ابتکار به خود نداده بود و البته در این مورد هم تک تک بازیگران هم مقصرند همچنانکه در موفقیت کار سهم دارند ...
پاینده باشند همه دوستان و همیشه در صحنه بدرخشند و خوشحالم که تئاتر تراس در راستای دغدغه های حسن شیخ زاده و گروهش بود.
اردبیل /اردیبهشت / هزار و چهارصد و سه