در حال بارگذاری ...
نگاهی کوتاه به نمایش «بی خان و مان»

حال تئاتر بیله سوار خوب است

حال تئاتر هر کجا هم که خوب نباشد حال تئاتر بیله سوار خوب خوب است. دادجو، کارگردان نمایش بی خان و مان، داد می زند که حالشان خوب خوب است.

 تئاتر اردبیل،   علی حسن زاده؛ حال تئاتر هر کجا هم  که خوب نباشد حال تئاتر بیله سوار خوب خوب است. این را اکبر صادقی پیش از این ثابت کرده است. دادجو هم داد می زند که حالشان خوب خوب است و این از نمایشهایی که به صحنه آورده اند، به خوبی هویداست. بی خان و مان نوشته فرهاد ناظر زاده کرمانی. کاری که دادجو کلی برایش زحمت کشیده و توانسته آن را به هر طریق ممکن در حلقوم مخاطب بریزد بی آنکه حوصله ش سر برود. سخت است بگویم که نمایشنامه ناظر زاده، استاد بزرگ تئاتر کشور متنی الکی و آبکی است که اگر نام ناظرزاده را نداشت نه دادجو به سراغش می رفت و نه کس دیگر. اساسا هم مشکل نمایش دادجو در همین جاست، انتخاب متن. دادجو خوب بازی می کند و  کلمه به کلمه متن را نمایش داده، تصویرسازی می کند. کاری به لحاظ کارگردانی و بازیگری قابل توجه، اما همچنان انتخاب متن از ابتدا تا به آخر  سوهان اعصاب است.... که چه؟ برای که؟ برای چه؟ چرا این؟ چرا اینچنین ؟ چرا و چراهای دیگر....

انتخاب متن فقط مشکل دادجو نیست، مشکل اکثر تئاتری های ماست و بیشتر بر می گردد به حال و روز سیاست های اعمال شده بر تئاتر ما. جشنواره زد گی، پز روشنفکری، نبود امکانات و قناعت به حداقل ها، بی خبری از خواست جامعه و بی توجهی به نیاز مخاطب... همه این ها مسائلی هستند که باعث می شود کارگردان به سراغ متنی برود که کمترین هزینه، کمترین عوامل و کمترین حاشیه های دردسرساز داشته باشد. چیزی مثل همین نوشته استاد ناظر زاده. یکی از دلایل اینکه عموم مردم به تماشای نمایش های ما نمی آیند، همین انتخاب متن است‌. متونی که حرفی از جنس دغدغه های عموم مردم برای مردم ندارند و از  مباحث خواص نیز سطحی و آبکی رد می شوند. نوشته استاد می خواهد بگوید که زندگی زیباست( استنباط بنده ) و بعد برای آن دلیل می آورد : شعر میرفندرسکی که پیش از آنکه شاعر باشد، فیلسوف است از نوع افلاطونی و شعرش در راستای تایید دنیای مثل او( چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی       صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی). اما نمایش نه طرح مبحثی از جنس فلسفه داشت و نه تصویری از زیبایی زندگی که بی خانمان را به ادامه حیات تشویق کند. شاید به جای آن مثلا شعر سهراب را می آورد که بگوید (در این دنیا دلخوشی ها کم نیستند مثلا این خورشید... )کمی بهتر می شد اما نشده و .... تنها بازی و بازی سازی خوب دادجو بود که آدمی را از زنده بودن خشنود می کرد.  




نظرات کاربران